با حالتی شبیه جنون، با صدای بم
با رعشههای ممتد و بیوقفه، دمبهدم،
ذکری که لحظهلحظهی لبها شد و نوشت:
باید که مال من بشوی، بی زیاد و کم
باید جنابِ حضرتِ معشوق من شَوی
تا من فدای حضرتِ معشوق خود شَوَم
فرقی نمیکند، چه همینجا، چه هرکجا
من مستِ چشمهات، تو دستی بزن بههم
چشمان تو فرشتهی عدل الهیاند
حکمی بکن، تو داوری و بنده متّهم
من متّهم به عاشق چشم شما شدن
من متّهم به اینکه دلت را بههم زدم
حرفی بزن، صدای تو زنگ ترانههاست
یک روح تازه با حرکاتِ لبت بِدَم
من راضیام به هرچه رضای دو چشم توست
با دست خود تمامی من را بزن رقم
مُهری بزن، خلاص! بهیکباره حکم کن
تا قتلگاه تو ببَرَندم قدمقدم