و سکوتی سنگین اعماق وجودم را لرزاند ....دل من غمگین است...به دادش برسم یا که از بی کسی و تنهای بگزارم که بلرزد در خود؟؟؟؟
شام با بچه ها رفتیم آناهیتا ...چرا همش دلم یه جوری بود؟؟؟؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد