این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده.
توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره :
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم،
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی،
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای،
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی،
و وقتی می میری، خاکستری ای...
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

این آهنگو دوست دارم

سیمین بری گل پیکری آری
از ماه و گل زیباتری آری
همچون پری افسون گری آری
دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشته ی کویت منم نداری خبر از من

هر شب که مه در آسمان
گردد عیان دامن کشان
گویم به او راز نهان
که با من چه ها کردی
به جانم جفا کردی

هم جان و هم جانانه ای امّا
در دلبری افسانه ای امّا
امّا ز من بیگانه ای امّا
آزرده ام خواهی چرا ؟ تو ای نوگل زیبا
افسرده ام خواهی چرا ؟ تو ای آفت دل ها

عاشق کشی ، شوخی ، فسون کاری
شیرین لبی ، امّا دل آزاری
با ما سر جور و جفا داری
می سوزم از هجران تو ، نترسی ز آه من
دست من و دامان تو ، چه باشد گناه من

دارم ز تو نامهربان
شوقی به دل شوری به جان
می سوزم از سوز نهان
ز جانم چه می خواهی
نگاهی به من گاهی

یارب برس امشب به فریادم
بستان از آن نامهربان دادم
بیداد او برکنده بنیادم
گو ماه من ، از آسمان
دمی چهره بنماید
تا شاهد امید من
ز رخ پرده بگشاید




....
خوب می دونی چقدر دوست دارم...خوب می دونی دلم برات یه ذره شده...خوی می دونی چقدر دلم برات تنگه...خوب می دونی چی به روزم اوردی...اما باشه...اگه قراره اینطوری تو راحت باشی من قبول می کنم...عیبی نداره تو ازم می خواهی ببازم باشه من باختن رو می پذیرم...چون تو می خواهی..باشه گلم..و اونم این که تو ده سال دیگه هم دنبال بیایی اینو بهت قول شرف می دم با همین عشق منتظرتم...من با عشقت..و با یاد تو..با لحظه های تو خواهم مرد..می تونی باور نکنی..اما من با یاد توخوشم..می خوام با همون خوشی هم بمیرم.. دوستت داشتم و دوستت دارم و دوستت خواهم داشت...وای
صدای خسته و غمگینت ..اون چشمای به اشک نشسته ات عذابم می داد وقتی داشتی اینارو می گفتی
عزیز بهترینم تو هیچوقت نباختی تو بردی تو دل من رو به تاراج بردی...حتی اگه ازدواج کنم حتی اگه اون ور دنیا هم برم تو همچنان سطر بر جسته ای از زندگی من هستی
آه که چقدر دوستت دارم

گاه گاهی که دلم می گیرد
به تو می اندیشم
خوب در یادم هست
چه شبی بود آن شب!
تو همان نوگل دیرینه و من
برگ زردی که فتاده است به خاک
و من اندر عجب این دیدار
که تو بعد از سال ها
هم چنان زیبایی!
کاش می دانستی
که چه کردی با من
در همان لحظه که لبریز ز شوقت بودم
چشم بر گرداندی
و مرا سوزاندی
من سراپا همه چشم
تو دریغ از یک نگاه
دل که سرشار ز عشق ،
چشم من غرق حضور،
دست هایم بی تاب،
در خیالم همه تو!
و تو از سنگ و نگاهت بی رنگ
آن زمان که به تو روی آوردم
خوب می دانستم
که چه در سر داری
لیک و اما که نشد
تا ز تو دل بکنم
بارها می دیدم
بین من و تو فاصله ها بسیار است
بارها می خواندم
که دلت در گرو اغیار است
نپذیرفتم باز
چشم به راهت ماندم
پیش پایت چه حقیر می ماندم
قلب پاکم چون فرش
زیر پایت افتاد
دست هایم در تب عشق تو هر دم جان داد
و تو چون کوه یخی
همه را خشکاندی
پشت پایت چه غریب
اشک هایم می ریخت
تارو پودم همه یکباره گسیخت
من گمان می کردم
دل تو مال من است
چه خیالات خوشی!
ولی افسوس و دریغ!
قاتل جان من است
یاد من باشد اگر باز نگاری دیدم
نکنم هیچ نگاه
نکنم باز خطا
دور دل نیز حصاری بکشم
نغمه ی عشق فراموش کنم
همه را از دل خود می رانم
از همه می گذرم
به جز از عشق تو ای بلبل شیرین سخنم!

بوی وینستون لایت با بوی ملایم تنت .......وای عجب معرکه ای بود ...لبات نرم تر از اون چیزی بود که فکر می کردم ..احمق دوست داشتم

توی یه صف مثه اعدامیا نشستن و چشم به در دوختن چه طعمی داره؟؟

دوستت دارم

با حالتی شبیه جنون، با صدای بم
با رعشه‌های ممتد و بی‌وقفه، دم‌به‌دم،
ذکری که لحظه‌لحظه‌ی لب‌ها شد و نوشت:
باید که مال من بشوی، بی زیاد و کم
باید جنابِ حضرتِ معشوق من شَوی
تا من فدای حضرتِ معشوق خود شَوَم
فرقی نمی‌کند، چه همین‌جا، چه هرکجا
من مستِ چشم‌هات، تو دستی بزن به‌هم
چشمان تو فرشته‌ی عدل الهی‌اند
حکمی بکن، تو داوری و بنده متّهم
من متّهم به عاشق چشم شما شدن
من متّهم به اینکه دلت را به‌هم زدم
حرفی بزن، صدای تو زنگ ترانه‌هاست
یک روح تازه با حرکاتِ لبت بِدَم
من راضی‌ام به هرچه رضای دو چشم توست
با دست خود تمامی من را بزن رقم
مُهری بزن، خلاص! به‌یک‌باره حکم کن
تا قتلگاه تو ببَرَندم قدم‌قدم

بیا، گناه ندارد به هم نگاه کنیم ... و تازه، داشته باشد، بیا گناه کنیم
نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد ... بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم
بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی ... تمام آخرت خویش را تباه کنیم
برای سرخوشی لحظه هات هم که شده است ... بیا، گناه ندارد به هم نگاه کنیم

هفته پیش دقیقا شنبه شب و چند شب متوالی خوابت رو دیدم ...تو خواب شیش دنگ حواست به من بود ولی اصلا با هام حرف نمی زدی ...پدر سوخته تو خواب یه جورایی تحویلم نمی گرفتی...

دلم برات تنگ شده بود .همیشه دوستت دارم.

و پر نمی زند این مرغک رها چه کنم

عزیز دلم

تو زلال مهربون چشمات برای بار آخر که نگاه کردم دلم بد جوری لرزیددوست داشتم همونجا بغلت می کردم و تو آغوشت خودم رو رها می کردم..

می دونم وقتی من رفتم تو برگشتی و رفتن من رو نگاه می کردی نمی دونم چرا نتونستم دوباره نگات کنم ..

تا خونه پیاده اومدم مست و بی حواس گهگاهی هم نم اشکی به دادم می رسید...دیروز رو تا عمر دارم فکر نکنم بتونم فراموش کنم ...طعم اولین بوسه میگن همیشگیه نمیشه فراموشش کرد ...اونم بوسه ای که سر تاسر عشق باشه..

سرشارم از عطر نفسهات..بوی خوش آغوشت..گرما و التهاب لبهات و سرشارم از تو...رد انگشتات روی صورتم هنوز داره می سوزه..کاش وقتی سرم رو سینه ات بود زمان از حرکت می ایستاد کاش واسه همیشه سفت و سخت تو آغوشت می موندم ....

دیشب درست حدس زدی منتظر بودم منتظر شنیدن صدات ...وحشی بی پروای من هنوزم تشنه شیندن و بوییدن و حس کردنتم

نفسهات تو سینه منه نزدیک قلبم ...با بوسه هات حسی رو رو ی لبام ریختی که از اونجا به سر تا سر وجودم پخش شد...دوستت دارم خیلیم دوستت دارم .



شنبه 16دی عصر
یکشنبه 17 دی ساعت دو تا چهار








دلم برات خیلی تنگ شده لعنتی....حیف حیف و صد حیف که ..اه هیچی بابا
دلم لک زده واسه اون بوسه هایی که هیچوقت حسش نکردم ولی خوب فهمیدم از چه نوع و التهابیه ...دلم لک زده واسه اون مهربونیات لعنتی

روزمره گی وروزمرگی.......لنگ دوتا تراول صدیم با یکی از خودم داغونتر بریم چند روز گم و گور شیم