بودن ....

اولی عاشق چشاش شدم چشای سبز و گیراش دست و دلم بدجور میلرزید وقتی می دیدمش یادش به خیر تاریخ و ساعت روزهایی که میدیدمش تو یه دفترچه کوچیک یاداشتش می کردم ،یک عشق کاملا یکطرفه یکبار فقط باهاش حرف زدم ....الان هم که اگه ببینمش خجالت می کشم .

دومی عشق دو طرفه از اون عشق ها که واسه هم نامه می نوشتیم ازون عشق  ها که کافی بود یک عمر غرقت کنه تو خودش واسه خودم یه پا شاعر بودم زمین و زمان پر بود از حس عاشقی برام ولی آخر سر نشد ....بدون خداحافظی از هم بدون توضیح دادن تموم شد .چقدر سخت و عذاب آور بود .الان که همدیگرو می بینیم از هم فرار می کنیم جرات نمی کنیم تو چشم هم نگاه کنیم خوب حس می کنم چه حالی داره.

سومی دوست اینترنتی بود که صمیمی شدیم نویسنده بود و شاعر ذوق هنریش زیاد بود و قلمش عالی منم کم سن بودم  و لطیف تر از الانم خوب تونست روم تاثیر بزاره ،اولین بوسه رو با اون تجربه کردم که اینقدر سکرت بوده این موضوع که الان از گفتنش ترسیدم.هنوز دورا دور از حال هم خبر داریم .ازش خجالت نمی کشم و از همدیگه هم فرار نمی کنیم.

چهارمی تو خیابون دنبالم راه افتاد و دلبری کرد قد بلند و خوشتیپ بود چند وقت باهام دوست بودیم ولی هیچوقت دوسش نداشتم  و حسی هم بهش نداشتم  من از اون شهر رفتم آخرین دیدارمون اون گریه کرد ولی من نمی تونستم درک کنم چرا گریه می کنه با اینکه مطمین بودم اون هم عاشق من نیست و حتی شاید  مثل خودم حتی دوسمم نداشته باشه ولی خب گریه کرد ....دیگه ندیدمش و ازش خبری ندارم .

پنجمی یه پسر ظاهرا امروزی و خوش تیپ و قد بلند بود ولی کاملا مذهبی و سنتی و اعصاب خورد کن از اون مدل آدم ها که حس گیر دادنشون به شدت مذخرفانه بود . آخرش هم سر گیر دادن های بی خودیش کات کردم باهاش فکر می کرد دارم ناز می کنم خبر نداشت خیلی رک تر از این حرفام.چند بار دیدمش نه برام مهم بوده نه مثل اولی خجالت کشیدم و نه هیچ فقط دیدمش همین.

ششمی   آشناییمون اینترنتی بود چند ماه به هم فرصت دادیم همدیگه رو تو دنیایه واقعی بشناسیم سبک و سنگین کنیم  همون آدمی بود که می شد بهش اعتماد کرد باهم ازدواج کردیم دوسش دارم  نمی شه گفت عشق ولی واقعا دوسش دارم  از اون آدم هاست که بهت پر وبال میده حسه تاهل نداریم هیچکدوممون حریم های خودمون رو حفظ کردیم و این باعث شده از هم خسته نشیم.  اگه یه روز خونه نباشه و یا مسافرت کاری بره دلم براش پر می کشه.

و اما هفتمی .....هیچوقت فکر نمی کردم کسی به یه شخص متاهل ابراز عشق کنه که واسه خودم پیش اومد خیلی خوب تونستم باهاش برخورد کنم البته به نظر خودم ....طوری که هم این حسش رو کنترل کنه و هم اینکه از من متنفر نشه .میبینمش دوسش دارم  جنسیتش برام مهم نیست .داره کم کم از اون فاز به یه دوستی عمیق میرسه مثل دوستای دبیرستانی که پانزده بیست ساله با هم دوستن و از جیک و پیک هم خبر دارن.خیلی شبیه همیم و همین شباهت زیاد اخلاقی و احساسی تو زندگی جالب نیست تنش به وجود میاره ،این رو به خودش هم گفتم.

یه جورای آشناس همدیگه رو می بینیم گهگداری نه خجالت نه عشق نه فرار و نهچیزه خاسی تو دیدارهامون هس فقط خیلی باهم درد دل می کنیم .


....

کاش باهامون میومدی ،دلگرمی منی به خدا دوستت دارم .

اونشب که سرتو روی پام گذاشتی و دستام رو می بوسیدی بیشتر از اینکه از بودنت لذت ببرم ،از خودم لذت بردم  ،حس اینکه شدم تکیه گاه کسی ،اونم کسی که انده غروره  لذت بخشه برام.حرفات خوب یادمه ،دردهاتو حس می کردم قبل از اینکه به زبون بیاری ، بهم میگی به تو که نرسیدم ولی یکی مثل خوده  خودت برام پیدا کن.من که می دونم نمی تونم پیدا کنم برات ولی باز بهت قول دادم پیدا کنم. نگرانتم نگران همه چی  ...

من خوشبختم  چون دوستی مثل تو دارم . 



شنبه 16 تیر ماه سال 1386
۴

عشق ورزیدن خطاست

حاصلش دیوانگیست

عشق بازان جملگی دیوانه اند

عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند

عشق کو

عاشق کجاست

معشوق کیست

جنبش نفس است که عشقش خوانده اند

آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما

گر بیابد بیشتر

گر ببیند دلبران تازه تر

عشق عالم سوز خاموش می شود

چهره ی ما هم فراموش می شود



سنگ قبرم را نمی سازد کسی

مانده ام در کوچه های بی کسی

بهترین دوستم مرا از یاد برد

سوختم خاکسترم را باد برد



http://bikas-gma.blogfa.com/post-15.aspx



00:38 AM | ... | نظرات [1]

یکشنبه 10 تیر ماه سال 1386
۳

سردر گمی ،

خلسگی رعشه آوری است . . .



http://hesar.blogsky.com/?PostID=66

00:49 AM | ... | نظرات [1]

شنبه 9 تیر ماه سال 1386
۲

تو را نگاه می کنم که خفته ای کنار من

پس از تمام انتظار عذابو التهاب من

من از تو حرف می زنم شب عاشقانه می شود

تو را ادامه می دهم همین ترانه می شود

http://asheghebarani.blogfa.com/



04:46 AM | ... | نظرات [0]

جمعه 8 تیر ماه سال 1386
۱



برای تو

«اگر می دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند و صدای قلبت آبرویت را به تاراج می برد، مهم نیست که او مال تو باشد. مهم اینست که فقط باشد، زندگی کند، لذت ببرد و نفس بکشد.»

http://dustdashtan.blogsky.com/?PostID=84

01:13 AM | ... | نظرات [1]

دلم واسه کهریزک نتگ شده ..........واسه فرشته ربابه خدیجه .......واسه همشون

یه عشق غریب یه حرارت ملایم یه اشتیاق و یه تشویش توام با ارامشی ظریف همه وجودمو گرفته جرات داشته باش به چشمام نگاه کن ....نگاه هاتو خریدارم ...منتظر یه جرقه از جانب توام به من فرصت زندگی بده ...من همه چیو باختم ...حالا که حس می کنم تو از اول هم عشق من بودی از همون چهار سال پیش از همون شب ....آخه تو چرا اینقدر نجیب و پاکی...چرا من رو اسیر این همه ساده گی کردی؟؟ من رو دریاب عزیز دلم به چشمهام نگاه کن ....

کاش جرات داشتی و دستم و میگرفتی و به تنهایی هات می بردی ...کمکت می کردم و کمکم می کردی...به عشقت دارم با لحظه ها سر می کنم ...به عشق اینکه واقعا حدسم درست باشه

می دونم عاشقم شدی ...چرا ازم فرار می کنی پس من منتظر نوام

ناگـــــزبرم....

باز آمــــدم خرامـــان تا پیــــش تو بمــــــیرم
بی تو کـــــجا روم مـــن ای از تـو ناگـــــزبرم
ای توبه ام شکســـته از تو کـــــجا گــــریزم
ای در دلـــــم نشســـــته از تو کـــجا گریزم
ای نور هــــر دو دیــده بی تو چگـــــونه بینم
وی گــردنم ببســـته از تو کــــــجا گــــــریزم
ای جان جان مســـتان ای گنج تنگدســتان
از دل نه ای گــــــــــسسته از تو کجا گریزم
من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم
ای روی تـو خجســــته از تـو کــــجا گــــریزم

عزیز دلم ...دلم تنگ شده واست...قربون دلت برم که پر درد بود ...کجایی که فقط می خوام نگاهت کنم ..عشق عزیزم ..فدای اون همه غم تو چشمات بشم ...یادته بهم می گفتی عوض شو ولی عوضی نشو...من عوض شدم خیلییم عوض شدم ...ولی به اون نگاه قشنگت قسم عوضی نشدم ...بوی وینستون لایت تمام وجودمو گرفته ...فقط واسه خاطر اینکه یادت دوباره واسم زنده بشه با تمام وجودم دارم نفس می کشم ...الهی همیشه ارامش و پاکی سایه سرت باشه عزیزم ...الهی اون خنده هایی که همیشه دنیا ازت دریغ کرده به زندگیت برگرده ...الهی وقتی بعد از سالها اگه دیدمت غیر از خوشبختیت چیزی واسم نگی ...دوستت دارم

من و تو واسه هم آرزوی محالیم ...زیاد به خودمون فشار نیاریم پس.........